می نویسم، پس هستم

افساربسته

saba saba | شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۵۵ ب.ظ | ۰ نظر

م. ع داشت حرف می زد. زنده و پرشور در اینستاگرام. کاملا جدی با لبخندی که همیشه دارد.  

کامنت های روی تصویر مرا به می خنداند؟ می گریاند؟ احساسی ترکیب از این دو داشتم. او کاملا حرفه ای و جدی برای مخاطبانش حرف می زد مخاطبانش هم می نوشتند: چطور رفتی خارج؟ دندونات چقدر سفیدن! موهات رو چیکار می کنی! و ...

کامنت هایی از این دست که اصلا با موضوع سیاسی او قرابت نداشت. مخاطبانش این گونه آدم هایی هستند. آدم هایی که نیاز به افساری دارند که کسی باشد آنها را دنبال خود بکشد. افسار بزند به تفکر و مغز و امعا و احشاء شان و دنباله رو او باشند. 


چیزی را که امروز دیدم را دوست نداشتم . حالم بد شد. نمی دانم چرا! دلم سوخت برایشان؟ نه فکر نکنم. احساس گناه کردم؟ شاید. چون من هم یکی از دنبال کنندگان ایشان هستم. اینکه الان دارم همه را به یک چوب می رانم هم گناه من است. اینکه اینقدر خودم را از دیگران جدا بدانم هم گناه من است. اینکه وقتم را با دیدن این کامنت ها گذراندم بازهم گناه من است. 


من هم جزئی از این جامعه هستم اما به شکلی دیگر و به بندی دیگر گرفتارم و دنباله رو.


کاش به هر کسی یک دروغ سنج خدادادی متصل بود. مثل مژه یا مثل ناخن.




  • saba saba

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی