می نویسم، پس هستم

تنهایی عزیزِ من

saba saba | يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۱۸ ب.ظ | ۰ نظر

تنهایی نعمت بزرگی است. باور کنید! هر چه از بدی تنهایی می گویند از حسادت است :) چون خودشان کشف کرده اند تنهایی موهبتی است که فقط باید تا خرخره در آن فرو رفت تا فهمید چه عظیم و مهیب و باورنکردنی است. در تنهایی است که خودت را می شناسی، می دانی چه می خواهی و چه نمی خواهی! دلت برای چه کسی تنگ شده. می توانی در سکوتِ تنهایی رویاهایت را رنگ کنی، هایلایت کنی یا کلا حذفش کنی!

تنهایی من خاکستری مایل به قهوه ای است با هاشوری از نور بی‌جان و کم رمق!  در تنهایی به یاد آدم های گذشته می افتم که همیشه مهربان بوده اند و حالا دیگر فراموشم کرده اند. هیچ کاری هم نکردم که از خودم دورشان کنم ولی مثل طرد شده ها، رهایم کردند. ( کاش یک روز بتوانم بفهمم چرا!)


 تنهایی نشخوار خاطرات است. نقش اصلی اش را خاطره، بازی می کند که عاشق امید می شود. گاهی با یک چشم اشک می ریزد و در چشم دیگرش برقی از شوق نگه می دارد فقط برای امید. 


حسی که در آخرین تنهایی داشتم، حس مرده ای بود معلق در تنهاییِ تاریک زندگی اش. واقعا مرده بودن سخت نیست. شیرین هم هست. پر از سکوت است و آرامش و خنکای کولر. هیچ خبری هم از مور و موریانه و حشرات انسان خوار نیست. هیچ چیز ترسناکی نیست مگر اینکه خودم از خودم بترسم.

بعد بیدار ماندن تا صبح! زل زدن به سقف و لامپی که هر از یک دقیقه چشمک می زند. تا اینکه نور مخلمی خورشید کم کم و نرم نرمان کشیده می شود روی پوست صورتت و مخمل گرمش را حس می کنی. خودت را می بینی شاد. انگار از یک ماموریت غیر ممکن برگشته ای با خستگی شیرین بعد از کار مهم.

 هنوز زنده ای و هیچ کس نبوده که با وجودش و ارتباط با تو، این امر بدیهی را اثبات کند! 
بله ! هنوز زنده ام ! این را کلید های کیبورد که لمس شان می کنم شهادت می دهند. :) 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی