می نویسم، پس هستم

پردازش شخصیت مان در ذهن دیگران

saba saba | شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۱۰ ب.ظ | ۰ نظر


مرد همسایه آواز می خواند. به لطف در و دیوار های نازک تر از کاغذ صدایش توی راهرو ساختمان اکو می شود. شعرش نامفهوم و گنگ است ولی صدایش زیباست. سکوت می کنم و به نوای آهنگین صدایش گوش می دهم و تصور می کنم چه شکلی است. شکم گنده و با کله ای خربزه ای شکل که ته خربزه اش یک مشت موی سیاه گذاشته بماند که اسمش را ریش بگذاریم! یا ...

 می دانم جوان است چون بچه ندارند، چون زنش را دیده ام که نوعروس است و به شدت مغرور. پس می باید جوان باشد.

در همین فکرهای مهربان بودم که صدای آوازش قطع شد و بعد صدای سشوار بلند شد. این صدا دیگر ذهنیتم را که می خواستم گول بزنم و پلیدش ندانم، قاپید. صای خشن و ممتد سشوار فریاد زد: این همان مردی است که زنش را کتک می‌زد. بعد برایش شیرین شیرنیا می‌خواند. این همان مردی که است بوی ادکلن اش، هرزه ی ساختمان است و چنان تند و فضا گستر و عجیب و غریب که وادار می شوی بینی ات را بگیری تا سردرد سراغت نیایید. 

از فریاد سشوار به خودم آمدم و بلند شدم به زندگی خودم برسم و خیال پردازی با صداها و نواهای بی معنی همسایه ها را به حال خود بگذارم. مثلا که من آدم حسابی هستم و از این جور آدم ها حداقلش، ده قدمی فاصله ی اجتماعی و فرهنگی دارم!!!


من هم موجودی هستم که وقتی سر بچه ها به زبان ترکی فریاد می زنم، وقتی عصبانی باشم غر می زنم، توی راهرو می پیچد و خدا می داند دیگرانی که صدایم به گوششان می خورد چه خیالی در موردم می پردازند.


لعنتی! واقعا چه خیالی در مورد من توی ذهن دارند!

کاش می شد شبی، نصف شبی بروم درون کله ی شنوندگان صدایم و هر چیز ار من با صدایم ساخته اند را پاک کنم و چیزهای قشنگ و دلفریب و زرق و برق دار بگذارم. 



 

  

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی