می نویسم، پس هستم

امیدفروشی سراغ ندارید؟

saba saba | دوشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۱۷ ب.ظ | ۱ نظر

سلام کنم یا نکنم! آخه اومدنی که رفتنی داره، دیگه سلام نمی خواد. یعنی تا بخوای سلام کنی باید خدافظی رو شروع کنی. 

دلم تنگ شده بود. برای فضایی که خودِ خودِ هستم. بدون روتوش، نقاب و هر پوششی مزخرف دیگه ای که آدمو شکل دیگه ای تحویل دیگران میده!

زندگی فاجعه بار این روزها ادامه دارد. یعنی زندگی هر طور شود، فقط ادامه داشتن را بلد است. چه از آسمان سنگ ببارد، چه اتش و کرونا و موشک!

راه خودش را می رود. فقط نمی دانم احساس هم دارد که گاهی دلسرد شود، خسته شود از این تکرار ملال انگیز!

...

روزهای بدی را گذراندم...روزهای بدی را... شب های بدتری را...شب های تاریک و خفه کننده ای را...

حالا آدم روزهایی که مرتب اینجا مطلب می نوشتم نیستم. آدم دیگری شده ام. یه کمی پخته تر، خسته تر، ناتوانتر، کم امیدتر!

...

اینجا را دوست دارم. آنقدر دوست دارم که وقتی بهش فکر می کنم گریه ام می گیرد. 

نمی خواهم متروکه شود! نمی خواهم گرد زمان پنهانش کند! نمی خواهم ...

دیدید گریه ام گرفت! انگار در مورد بچه ام حرف می زنم که ترس از دست دادنش، ترس دور ماندن باالجبار یقه ام چسبیده.

باید برگردم...

باید دنبال امید تازه ای بگردم تا بتوانم برگردم...

شما امید فروشی سراغ ندارید؟

 

 

 

 

نظرات  (۱)

چقدر دوست داشتم بازم ستاره اینجا روشن بشه :)

میدونی چیه؟

متاسفانه انقدر امید ها ته دلمون موند که بوی نا گرفت و تبدیل شد به ناامیدی....امیدی نیست....فقط گاه گاهی میشه تظاهر کنی و نقش بازی کنی، اینجوری میتونی حتی خودت رو هم گول بزنی و در قالب یک ادم امیدوار فرو بری!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی