می نویسم، پس هستم

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

ویرانکده ام

saba saba | شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۱۴ ق.ظ | ۰ نظر

ویرانکده ام!

روز شنبه ام  را با آواری از خودم شروع کردم. اما هنوز کور سویی در وجودم هست که می گوید می توانی این خرابه را آباد کنی!آجر به آجر روی هم بچینی، همزمان آواز بخوانی و دیوارت را مرتفع کنی. روی دیوار هم نرده های دزدگیر مجهز بگذاری تا دست هیچ کس به خانه ات نرسد. مخصوصا به بطن خانه ات یعنی دلت! 

 

چهار چشمی مواظب دلتون باشید.

 

  • saba saba

سس اشک روی لقمه ی پنیر و خیار

saba saba | چهارشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۵۵ ق.ظ | ۰ نظر

 

خرس خیاط صبح به صبح، وقتی همه مردم خوابند چند قطره اشک می ریزد. این قطره اشک همراه با سیلی از آب بینی و  درد قفسه سینه همراه است. 

گاهی وقتی لقمه پنیر و خیار مانده از شب قبل را می گذارد دهنش یک قطره اشک هم مانند سس روی لقمه اش می چکد و می خورد.

خرس خیاط عادت دارد دل برای خودش بسوزاند. چون هیچ کس خبر ندارد چه بر سر زندگی و روزگارش آمده. هیچ کس خبر ندارد در جزیره ی تنهایی اش چه می گذرد. همه از کم پیدا بودنش شاکی اند و فکری که خودشان دلشان می خواهد را به او می چسبانند. غافل از اینکه موضوع زندگی خرس خیاط بغرنج تر از چیزی است که آنها تصور می کنند.

خرس خیاط عادت دارد گریه کند ولی بازهم به کارش ادامه بدهد. شعاری دارد که انرژی تحلیل رفته با گریه را چندبار بازگرداند: «اشکال نداره گریه کنی، گریه کن و بعد سبک تر به راهت ادامه بده!»

 

...

دلتان برایش نسوزد. او از دلسوزی دیگران خوشش نمی آید. فقط دوست دارد خودش آنجور که شایسته است برای خودش دل بسوزاند. یه جور واقعی و عمیق و کاملا درک شدنی!

خرس خیاط  سوالاتی برای خودش از زندگی طرح می کند. بدون اینکه جوابشان را بداند یعد نمونه سوالات را می گذارد توی جیبش و با خودش همه جا می برد تا زمانی که جواب ها را یکی یکی پیدا کند و جلوی سوالاتش بنویسید. وقتی همه را نوشت قصد دارد آن ها را به میراث برای بازماندگان بگذارد.

به نظرم میراث ارزشمندی خواهد شد.

...

 

  • saba saba

امیدفروشی سراغ ندارید؟

saba saba | دوشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۱۷ ب.ظ | ۱ نظر

سلام کنم یا نکنم! آخه اومدنی که رفتنی داره، دیگه سلام نمی خواد. یعنی تا بخوای سلام کنی باید خدافظی رو شروع کنی. 

دلم تنگ شده بود. برای فضایی که خودِ خودِ هستم. بدون روتوش، نقاب و هر پوششی مزخرف دیگه ای که آدمو شکل دیگه ای تحویل دیگران میده!

زندگی فاجعه بار این روزها ادامه دارد. یعنی زندگی هر طور شود، فقط ادامه داشتن را بلد است. چه از آسمان سنگ ببارد، چه اتش و کرونا و موشک!

راه خودش را می رود. فقط نمی دانم احساس هم دارد که گاهی دلسرد شود، خسته شود از این تکرار ملال انگیز!

...

روزهای بدی را گذراندم...روزهای بدی را... شب های بدتری را...شب های تاریک و خفه کننده ای را...

حالا آدم روزهایی که مرتب اینجا مطلب می نوشتم نیستم. آدم دیگری شده ام. یه کمی پخته تر، خسته تر، ناتوانتر، کم امیدتر!

...

اینجا را دوست دارم. آنقدر دوست دارم که وقتی بهش فکر می کنم گریه ام می گیرد. 

نمی خواهم متروکه شود! نمی خواهم گرد زمان پنهانش کند! نمی خواهم ...

دیدید گریه ام گرفت! انگار در مورد بچه ام حرف می زنم که ترس از دست دادنش، ترس دور ماندن باالجبار یقه ام چسبیده.

باید برگردم...

باید دنبال امید تازه ای بگردم تا بتوانم برگردم...

شما امید فروشی سراغ ندارید؟

 

 

 

 

  • saba saba