می نویسم، پس هستم

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حس بد» ثبت شده است

لای منگنه

saba saba | پنجشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۲۲ ق.ظ | ۰ نظر

 

لای منگنه ی اخلاق گیر کردن این شکلیه پس؟

اگر بگم حس بدیه، کافی نیست. بد شامل خیلی چیزها میشه و درجه بندی زیادی داره. پس چی بگم وقتی خودمم نمی دونم چه حسیه!

منگنه ی شیرازه ی یک کتاب را تصور می کنم که روی کمرم پرچ شده و یک طرفش، این ور اخلاقه و طرف دیگرم آن ور اخلاق. 

ولی نمی تونم تصور کنم یک طرف تاریک باشه و طرف دیگر روشنایی و نور. 

نمی تونم تصور کنم باید خودمو از لای منگنه به کدام طرف بکشم!!!

نمی تونم حتی از یکی بپرسم چه بلایی سرم اومده و چرا اصلا گیر افتادم!؟ 

چرا گذاشتم اینجا گیر کنم و اصلا چرا از نزدیکی اش گذاشته ام تا وسوسه بشم و امتحانش کنم!؟

 

الان حس کودکی را دارم که سرش پر از سوالات مختلف است و هیچ کس را پیدا نمی کند بتواند جواب قانع کننده ای برای سوالاتش بگیرد.

 

  • saba saba