می نویسم، پس هستم

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هیچ» ثبت شده است

هیچم در هیچستان

saba saba | شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۴۹ ق.ظ | ۰ نظر

 

وقتی سردرگمی، حرف هایت هم بی سر و ته می شود. هی به خودت می گویی یک چیزی کم است! یک چیزی کم است! اما نمی دانی چه! 

همه از ناامیدی می گویند ولی من نمی توانم اسمش را ناامیدی بگذارم. کلمه ی جدیدی برای این حال و وضع لازم است که اقناع کند که مناسب اوضاع است. کلمه ها لال اند ما هستیم که زبانشان می شویم و به حرف می آوریمشان. 

خلاصه که دست از کار کشیده ام، خسته ام و درمانده و در گمبودگی دست و پا می زنم. چراغی روشن نمی بینم، همه جا تیره و سرد است.

چشم هایم را روی هم می گذارم تا بخوابم. شاید وقتی چشم باز کنم دنیای دیگری باشد که بشود به آن دل بست و چند روزی دوام آورد تا پایان.

...

...

...

هیچ، هیچ را می فهمد!

  • saba saba

هیچ

saba saba | سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۸، ۰۷:۳۳ ب.ظ | ۰ نظر
سلام 
خوب حرفی ندارم بنویسم برای همین به زنده بودنم شک دارم. :)
هنوز ذهنم سفید است، سفید تا بی نهایت، تا جایی که چشمِ ذهن کار می کند، سفید سفید!


  • saba saba