آش عسلی که زغال شد
saba saba |
سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۷:۰۲ ب.ظ |
۰ نظر
خرس خیاط ولو شدهبود روی حصیرش و کتاب «چطور دوختههایمان را زیبا، دوز کنیم» میخواند. کتاب به نکاتی اشاره کرده بود که هیچ وقت به مغز خرس خیاط خطور نکردهبود و حتی از کنار کلهاش هم اتفاقی عبور نکردهبود. حیرت زده از روشهای بریدن و دوختن، میخواند و حواسش به خوراک روی اجاق نبود.
نزدیکیهای ظهر بود و خوراک که آشِ عسل بود، قلقلکنان با محتویاتش میجوشید و در قابلمه بالا و پایین پران، سرِ خوراک داد میزد: یواشتر! از کت و کول افتادم.
خرس خیاط از کتاب چیزهایی زیادی یاد گرفت. خوشحال بود و لبخندش زیر پوزهاش پهن و گسترده بود. اما وقتی کتاب را بست هر چه فکر کرد یادش نیامد چه خوانده بود. حتی یک جمله هم یادش نبود. با پنجهاش زد پشت پنجهی دیگر و گفت: ای خرسِ غافل! غذا سوخت.
و نشست به عزاداری برای ناهار سوختهاش.
اما لحظهای بعد آش عسل سوخته را سرزنشش کرد که چرا صدایش نزده که بیاید اجاق را خاموش کند، چرا اینقدر بیمبالات و بی عرضه است. چرا اینقدر نفهم و خنگ و حواس پرت است.
بعد هم قابلمه را برای تنبیه همانطور سیاه سوخته پرت کرد گوشهای و پشت کرد به هر چه اجاق و قابلمه و مواد غذایی داشت و گرفت خوابید. یعنی در واقع خودش را به خواب زد.
توی به خوابزدگی خودش با خودش قهر بود. چون خودش هر چه از دهانش در آمده بود، بارش کرده بود و حالا عین خیالش هم نبود که ناراحتش کرده است. راحت خوابیده و خرخرش به هوا بود.
هیچ کدام از خرس های خیاط اشتباه نمیکردند. وقتی دید هر چه خوانده، یک کلمه هم به یاد ندارد، وقتی با قابلمه و اجاق دعوا کرد در واقع داشت با خودش دعوا میکرد.
نتیجهی اخلاقی: وقتی کسی به متعلقات شما بیاخلاقی، بی محلی و توهین میکند یعنی طرف خطاب صاحب آن متعلقات است و آن پیرهن های کثیف و آن کفش های جفت نشده تقصیری ندارند. مثل قابلمه، اجاق و آش بیتقصیر خرس خیاط.