می نویسم، پس هستم

وضعیت؛گم بودگی

saba saba | چهارشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۸، ۱۱:۲۰ ب.ظ | ۰ نظر
خرس خیاط این روزها احساسات متناقضی دارد. بعضی وقت ها حالش از زندگی بهم می خورد و یک ساعت بعدش عاشق زندگی است ؛ با احتیاط از خیابان می گذرد، قرص هایش را سروقت می خورد، درد پایش را درمان می کند و فکر می کند نکند ام اس گرفته باشد!

اینقدر دنیایش پیچاپیچ شده، گره افتاده به نخ زندگی اش، سوراخ سوزن خیاطی تنگ تر شده که احساس خفگی به او دست می دهد. 
شاید این هوای گرم بی تربیت هم، دستی در این تنگنا داشته باشد. شاید این ضعف جسمی هم یک پس گردنیی به روال زندگی اش زده باشد که اینقدر تلو تلو خوران سعی در ثبات دارد. 

خلاصه که خودش هم نمی داند خاک رسی که برای ساخت مجسمه گرفته، به سر بگیرد یا خاک گلدان حسن یوسفی که از بالای بالکن افتاد و شکست!!!


لازم به ذکر است مغازه ی لباس فروشی خرس خیاط هنور مشتریِ بخر ندارد. یعنی مراجع دارد ولی خریدار نیست.می آیند یک نگاهی به لباس های خرسی می اندازند و می روند جای دیگر خرید می کنند. خودش با چشم های خودش دیده است. همین موضوع سهم بزرگی در حالت های متضاد خرس خیاط دارد. 

الان که دارم این بداهه را می نویسم، فکر می کنم باید این موضوعات را لیست کنم و بدهم خرس خیاط تا دردش را بهتر درمان کند. 
فکر می کنم شاید خودش این ها را در کشوی دخل مغازه اش دارد ولی قدرت تغییر ندارد. هرچند حیوان پرزوری است و قدرتمند. چه فایده وقتی نمی تواند پازل احساساتش را درست سرجای معقولش بگذارد و مثل بقیه ی آدم های این دنیا رفتار کند!

 آخر چه سودی عایدت می شود که بخواهی متفاوت باشی خرس خیاط عزیزم!!!




نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی