می نویسم، پس هستم

جیغ های زنی در پس دیوار

saba saba | دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۱۲ ق.ظ | ۰ نظر



اینکه کائنات گوش نشسته اند تا هر چیزی که بیشتر در ذهن می پرورانی، برایت آماده کنند واقعیت دارد. 

الان که دارم این متن را می نویسم توی گوشم پر از جیغ و ضجه و ناله و فغان زنان و مردانی است که شب قبل کسی را از دست داده اند. همان مرگ که همه جا هست این بار نصیب همسایه ی ما شده است اینجا گذر کرده است و کسی را برای همراهی با خود برده است.


جیغ بود و جیغ. بعد سکوتی شد که صدای پرندگان بلندترین صدای فضا بود. بعد دوباره جیغ هایی که پرنده ها را پراند و صدای قرآن و  باز...

مرگ آمد و برد. این آثار عبور مرگ از این حوالی است. 

آدم ها تنها به دنیا می آیند و تنها می میرند. 


مرگ چیز ناخوشی نیست. ما هستیم که با ذهنیاتی که برای مان ساخته اند زشتش می کنیم. همه بدون استثنا باید گریه کنند، جیغ بزنند و این باعث می شود دیگران هم به خلسه‌ای که مرگ پاشیده، دچار شوند و ندانند مرگ چیست.

مرگ یک سکوت مطلق است.

مرگ یک حذف شدنی از صفحه ی زندگی است.

مرگ یک آرامش پس از طوفان زندگی است.



قلبم  می لرزد از شنیدن جیغ های زنی  در پسِ دیوار، که مرگ محبوبش را از او گرفته است.


مرگ از زندگی تان دور باد

:)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی